محيا کوچولومحيا کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
امیرنیکان کوچولوامیرنیکان کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره
پسرعمه پوریاپسرعمه پوریا، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
دخترخاله سارینادخترخاله سارینا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

فرشته اي بنام محیا

عكسهاي ارديبهشتي!

سلام به همه! انگار ما اين روزها همگي كم رنگ شديم! ببخشيدمون كه كم پيداييم، اوضاع فعلا تو تغيير و تحوله! براي اينكه كم رنگي به بيرنگي تبديل نشه! چندتا از عكساي ارديبهشتي مون رو اينجا ميذارم. ايشالله براي پست 23 ماهگي كل كارها و اتفاقات جديد رو مينويسم.   اين عكس به نظر خودم خيلي گوگولي مگولي شده بود! براي همين اولين عكس انتخابش كردم!   تو اين روزهاي خوب اريبهشتي به روز رفتيم گردنه حيران و مناظر ديدنيش!   من در اوج سركشي هستم اين روزها و اعصاب و روان نذاشتم براي ماماني و بابايي!   ياد گرفتم وقتي ميريم رستوران خودم يه جيزي انتخاب كنم!   اينقده از اين بازيهاي بادي خوشم مياد ولي ه...
30 ارديبهشت 1392

بابايي كم رنگ!

سلام به همه! از روز دوم ارديبهشت بابايي يه كم كارهاش بيشتر شد، ولي ديگه از هشتم ارديبهشت كارهاش خيلي بيشتر شده! حالا ديگه مثل قبل، ما نميتونيم زياد پيش هم باشيم و من بيشتر وقتها با ماماني هستم و روزهامون فعلا اينجوري شده. بابايي ميگه حالا كه كارهاش بيشتر شده و تو خونه كم رنگ شده، من و ماماني بايد كمكش كنيم تا بتونه كارهاش رو تو دانشگاه انجام بده. ما هم سعي ميكنيم سختيها رو تحمل كنيم و به بابايي كمك كنيم تا تو كارهاي جديدش موفق باشه.  
20 ارديبهشت 1392

میم مثل مادر مثل معلم!

سلام به همه! بابایی میگه دخترم قدر بهترین معلمت تو دنیا رو بدون که بهترین مامانی دنیا هم هست! بابایی میگه از معلم بودن خودش خجالت میکشه وقتی به معلم بودن مادر فکر میکنه! امسال روز مادر با روز معلم همزمان شده و این یعنی ما باید دو تا تبریک بزرگ برای مقام مادری و معلمی به مامانی بگیم! ایشالله همه مامانی های مهربون سایه شون رو سر نی نی هاشون باشه و همیشه معلم خوبی براشون باشن! مثل مثل مثل مادر همه خوبیها!
10 ارديبهشت 1392

رویای بیست و دو ماهگی!

سلام به همه! اولا ببخشيد كه ما اين روزا به دلايلي كم پيدا شديم و كم كار، بعدشم ميدونم كه به بزرگي خودتون مي بخشيد! كم كم داره بوي دو سالگي مياد و من 22 ماهه شدم يعني 2 ماه ديگه به اين 22 ماه اضافه بشه، تمومه! اين ماه هم منحني شلوغ كاريها و فعاليتهاي خرابكارانه من همچنان سير صعودي داشت و الان حسابي ماماني و بابايي رو با كارهام حرص ميدم و كلي ميخندم! از ريخت و پاش خونه گرفته تا آزار و اذيت تو بيرون رفتن ها! امروز براي اولين بار وقتي سويچ ماشين بابايي رو ماشين بود، ماشين رو با يك حركت روشن كردم! فقط خدا بهمون رحم كرد و بابايي پيشم بود، اتفاق ناگواري نيفتاد! وقتي تو ماشينم، يعني كلا شخم ميزنم، از تو دل و روده ماشين هرچي وسيله باشه ...
4 ارديبهشت 1392
1